mavara
mavara
نوشته شده در تاريخ جمعه 26 مهر 1392برچسب:, توسط mansour |

متافيزيك و مرگ(قسمت1) ::



“مرگ”به معني فوت، موت، مردن و فنا آمده است. موت عبارت از نداشتن حيات و آثار آن(شعور و اراده) مي*باشد، همچنين مفارقت روح از بدن را نيز موت مي*گويند. فوت از مصدر توفي بوده كه معني آن گرفتن چيزي بطور كامل و تام است.

مرگ يكي از مراحل زندگي و رشد و تكامل موجودات است، در اصل مرگ انتقال از مرحله*اي به مرحلة ديگر زندگي مي*باشد(انتقال از تاريكي به نور، از كوري به بينايي، از جهل به دانايي). پيامبر عظيم الشأن اسلام ـ*كه درود خدا بر او بادـ مي*فرمايند:«براي بقاء خلق شده*ايد نه براي نابودي و فناء، و با مرگ تنها از دنيايي به دنياي ديگر منتقل مي*شويد.» سقراط معتقد است كه مرگ انتقال از طبقة فيزيكي به عالم مثال است كه با راهنمايي ارواح نگهبان صورت مي*گيرد.

«امام بزرگوار حضرت *علي*ْبن*محمد(عليه*السل� �م) نزد يكي از اصحاب خود كه بـيمار بود رفـت. او مي*گـريست و از مردن بي*تابي مي*كرد. حـضرت بـه او فرمودند: اي بندة خدا، تو از مرگ مي*ترسي چون آن را نمي*شناسي. اگر بدن تو چندان كثيف و چركـين شـود كه از شـدت چرك و كثافـت متـأذي شوي و بدنت پر از زخم شود و گال بگيري و بداني كه اگر در حمامي خودت را بشويي همة آنها از بين مي*رود، آيا دوست نداري به آن حمام روي و چرك و كثافت را از خودت بشويي يا دوست داري حمام نروي و به همان حال باقي بماني؟ عرض كرد: چرا، يابن رسول الله(دوست دارم حمام بروم)، (حضرت) فرمودند: اين مرگ همان حمام است و آخرين گناهان و بدي*هاي وجود تو را پاك و تميز مي*كند. پس هر* گاه وارد آن(حمام مرگ) شدي و از آن گذشتي از هر گونه غم و اندوه و رنجي رهايي يابي و به هر گونه خوشي و شادماني برسي. در اين هنگام آن مرد آرام گرفت و تن به مرگ سپرد و حالش جا آمد و چشم خود را بست و جان داد.»

مرگ همان خواب اما طولاني*تر است، در حقيقت مرگ را مي*توان نوعي خواب تلقي كرد كه در آن روح بطور موقت از جسم خارج مي*شود. البته خوابِ واقعي، زندگي است بدين معني كه زندگي يك نوع خواب است كه غفلت و فراموشي در آن، ما را فرا گرفته است.

مرگ، يك غنيمت و رحمت، دروازة رسيدن به آخرت و هماوردي شكست ناپذير است كه مي*تواند پيك خوشي و آسايش و يا پيك بدبختي و پشيماني باشد. مرگ براي افراد صالح، ماية آسودگي، هديه*اي عالي و صافي*اي براي پاك شدن از گناهان است ولي براي اشخاص ناصالح، ميهماني ناخواسته بوده، كه تيره كنندة شهوات و جدا كنندة *آنها از خوشي*ها مي*باشد. مرگ شهدي است كه مي*تواند براي بعضي تلخ باشد.

بعضي از علما و دانشمندان معتقدند كه مرگ مانند زندگي است بدين معني كه شناخت زندگي، شناخت مرگ است، عده*اي مرگ را دشمن زندگي و عده*اي آن را شيريني و حلاوت زندگي مي*دانند. برخي زندگي را نوعي مرخصي مي*دانند بدين معني كه چند روزي در اين دنيا هستيم و بزودي به جايگاه اول خود باز مي*گرديم. مرگ هستة اول زندگي، مشاوري عالي، محافظي قوي و سپر بلاها مي*باشد.

ديدگاه عرفا نسبت به زندگي و مرگ متفاوت از ديگران است، آنها مرگ واقعي را آن لحظه*اي مي*دانندكه انسان از خدا جدا شده، تولد را زماني مي*دانندكه انسان به خدا وصل گردد. عده*اي آن را آغاز بازگشت به سوي الله مي*دانند ولي برخي معتقدند نقطة آغاز برگشت به سوي خدا تولد است. عرفا معتقدند مردگان واقعي كساني هستند كه با زبان معمولي حرف مي*زنند، با چشم معمولي مي*بينند و با گوش معمولي مي*شنوند و نمي*توانند وراي اينها را احساس كنند.

بشر همواره خواستار رسيدن به جاودانگي بوده، براي رسيدن به آن از هيچ كوششي فرو گذار نكرده است. به همين دليل در طول تاريخ، پادشاهان همواره در جستجوي آب حيات بوده*اند يا دانشمندان امروز، به دنبال راههايي براي افزايش عمر انسانها مي*باشند. انسانها مرگ را سد راه خود براي رسيدن به جاودانگي مي*دانند و تصور مي*كنند كه با غلبه بر مرگ به جاودانـگي خواهند رسيد. اين در حالي است كه مرگ نه تنها سد راه جاودانگي نمي*باشد بلكه دروازة ورود به جاودانگي است.

ياد مرگ بسيار ارزشمند است و فوايد زيادي به دنبال دارد. چه خوب است كه انسان همواره به ياد مرگ باشد. ياد مرگ بهترين زهد نسبت به دنيا، عامل بي*رغبتي به دنيا و باعث حقير نمودن دنيا در ديد بندگان است. ياد مرگ برترين عبادت و بهترين موضوع براي انديشه كردن و مراقبه نمودن است. خاموش كردن آتش حرص و طمع، شكستن ميل، هوي و هوس، لطيف كردن
طبع، كشتن شهوات و خشكاندن ريشه*هاي غفلت از آثار ديگر ياد نمودن مرگ است؛ همچنين باعث آسان نمودن و عدم ترس از آن مي*شود.

ترس از مرگ يكي از معضلات تمام اقشار بشر مي*باشد. البته حقيقت آن است كه جسم از مرگ مي*هراسد ولي روح نه تنها هراسي از مرگ ندارد بلكه مشتـاق آن است. پس، انسـان ذاتاً تـرسي از مرگ ندارد و فكر مي*كند كه از مرگ مي*ترسد و اين يك نوع غفلت است. دلايل مختلفي در ترس از مرگ وجود دارد كه به اختصار به آنها اشاره مي*كنيم:
1ـ رنج و سختي كه انسان در هنگام مرگ آن را مي*چشد كه البته اين رنج و سختي فقط در گروه خاصي وجود دارد و شامل تمام انسانها نمي*شود.
2ـ گمان آنكه انسان با مرگ نيست و نابود مي*شود و اينكه مرگ پايان همه چيز است، اين در حالي است كه مرگ آغاز يك راه جديد و بسيار طولاني است.
3ـ عدم شناخت مرگ و دنياي بعد از آن كه در بيشتر افراد ديده مي*شود(انسان ذاتاً نسبت به هر چيز ناشناخته ولو آنكه مطلوب باشد هراس دارد.)
4ـ انسان در هنگام مرگ متوجه مي*شود دنيايي كه به آن دل بسته بود، واهي و هيچ بوده است.

«حضرت امام جوادـ*كه درود خدا بر او و خاندانش بادـ در پاسخ به سؤال از علت ناخوش داشتن مرگ(مي*فرمايند): زيرا مردم مرگ را نمي*شناسند و از اين رو آن را ناخوش مي*دارند، در صورتي كه اگر مرگ را مي*شناختند و از اولياي خداي عزوجل بودند، بي*گمان آن را دوست مي*داشتند و مي*فهميدند كه آخرت براي آنها بهتر از دنياست. حضرت سپس فرمودند: اي ابو عبد*الله، به چه دليل كودك و ديوانه از خوردن دارو كه بدنشان را سالم مي*كند و دردشان را برطرف مي*سازد خودداري مي*ورزند؟ عرض كرد: چون سودمندي دارو را نمي*دانند. حضرت فرمودند: سوگند به آنكه محمد(صلي**الله*عليه*وآل� �*وسلم) را به حق پيامبر كرد، هر كس خودش را براي مرگ چنان كه شايد و بايد آماده گرداند، سودمندي مرگ براي او بيشتر از سودمندي اين دارو براي اين شخص تحت درمان است. بدان كه اگر مردم مي*دانستند مرگ به چه نعمتي مي*انجامد، بي*گمان بيشتر از خردمند دورانديشي كه براي برطرف كردن بيماريها و كسب سلامتي*ها در پي داروست، مرگ را مي*طلبيدند و دوستش مي*داشتند.»

«يكي از پيامبران هنگام مرگ گريه مي*كرد، او را وحي آمد كه از مرگ مي*نالي و مرگ نخواهي، گفت: نه، خداوندا، گريه بواسطة غيرت كساني است كه پس از من ذكر تو كنند و من نتوانم.»



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: